خیلی وقتا چیزایی که  هیچ وقت بهش فکر نمیکنی،برات جوری رقم میخوره،که خیلی زجرت میده،مثلا بیمارستانی که بالاتر از ساعی بود و من هزارن بار پیاده یا با ماشین از جلوش رد شدم،و همیشه که رد میشدم دلم به حال کسایی که جلوی درش وایساده بودن میسوخت،پیش خودم  میگفت اخی طفلی ها چقد سختشونه ،ولی خودم بعد ده سال جای همون بیمارستان ایستاده بودم و کلی حالم بد بود و خودم رو بسته بودم به همون پاکت سیگاره تو جیبم،بعضی وقتا فکرشم نمیکنی ولی دنیا میچرخه ، زمین گرده،یه روزی هم برا من اتفاق افتاد ،امروز بود،یادمه بچه بودم،رفته بودم خونه ی یکی از آشناها که درست پنجره ی اتاقش رو به روی سالن همسایه رو به رویی بود،پرده رو که اروم کنار زد بهم گفت امروز برای خواستگار اومده،انقد میخاستمش، عليرضا پرده  رو زد كنار من ببينم ،من دقیقا با صحنه ای رو به رو شدم که دختره داشت چايي تعارف ميكرد براي مهمون ها ، خيلي پيدا و واضح بود،بغض كرد گفت خيلي ميخاستمش،تموم شد و رفت تا ديروز،ديدم ماشين ش جلو دره،اومدم تو خونه،رفتم تو اتاقم،پنجره رو باز كردم ،منتظرش بودم،اروم پرده رو زدم كنار ديدمش،سوار شد،استارت زد رفت! باز عليرضا  ميتونست يكار كنه ،ولي اون پسره فقط ميتونه نگاه كنه ،نگاه !

زمين صافه عزيزم گرد و كوچيك مثل نافت عزيزم

رو ,زد ,تو ,همسایه ,خیلی ,، ,رو به ,بود و ,صحنه ای ,ای رو ,رو شدم

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دفترتهران آیت الله العظمی رحمتی راه های موفقیت داستانهای کوتاه تنها دویدن نسیم توحید یک روز نو اخبار کتابداری دنیای فناوری اطلاعات *طاها * دوستداران تالش - ( آستارا ) فصلنامه علمی نسیم کوثر